شام دو نفره
امروز رفتم خونه ي مامانمينا شوهر جان ميخواست بعد از اين همه كار و نبود در خانه امشب من رو ببره روستاي كن كه شاتوت و زغال اخته و گردو بخوريم عصري مامانم گفت كه ما داريم ميريم خونه ي مامان بزرگينا منم گفتم آخ جون ما هم مياييم خلاصه اينكه مامانمينا رفتن خونه ي مامانبزرگينا و نقلي رو هم بردن من و شوهر جان هم به جاي كن رفتيم يه رستوران پيش خونمون و يه شام دونفره خورديم و بعدش رفتيم خونه ي مامان بزرگم به من خييييلي خوش گذشت ولي شوهر جان هر دو دقيقه يه بار ميگفت واي دخترم كو؟؟ كاش مي آورديمش آدم بدون بچش كه جايي نميره!!!! دلش تنگ شده بود ديگه... ولي من دوست داشتم چون ياد دوران نامزديم مي افتاد خدارو شكر&nb...
نویسنده :
مائده
2:46